برای دخترم باران

بدون عنوان

باران خانومم  چند وقته که از قطره آ+ د بدت میاد؛ و من هر روشی و هر نوع قطره ای که هست رو امتحان کردم و فقط یه نتیجه داشته؛ بالا آوردن دارو به اضافه همه شیری که از قبل خوردی؛ همه اش در گیر اینم که یه راهی پیدا کنم که شاید بتونی قطره ات رو بخوری؛ آخه ویتامین دی؛ تو شیر ترشح نمیشه و برای استخوان سازی خیلی لازمه؛ ماه قبل که خونه مامان جون بودیم شبا قبل خواب که گریه می کردی بهت قطره رو میدادم و چون شیرین بود با لذت تمام و ملچ ملوچ کنان می خوردی و گریه یادت می رفت؛ اون قدر  با مزه بودی که واسه مراسم قطره همه دایی ها و خاله و مامان جون می اومدن.. حالا خانوم دکتر میگن خیلی از بچه ممکنه از چیزی که دوست دارن زده بشن و دیگه دوست نداشته باشن...
6 اسفند 1394

بدون عنوان

آه دختر نازم؛ کوچولوی عزیزم امروز دوماهه شدی عسلم؛ بی نهایت خوشحالم؛ اما استرسی از یک هفته قبل دلم رو آشوب کرده بود؛ واکسن دوماهگی؛ بخاطر همین امروز صبح زود بیدار شدیم بابایی هم مرخصی گرفته؛ به فندق کوچولو شیر دادم یه عالمه با بابایی خندیدی و بازی کردی لباس تنت کردم و قطره استامینوفن دادم( مامان از چند روز قبل همش تو اینترنت و پرس و جو از دوست و آشنا واسه اینکه یه کاری کنم تا درد کمتری داشته باشی عزیزم) و راه افتادیم سمت مرکز بهداشت خانم گل تو راه خوابت برد بی خبر از همه جا... وقتی خانم پرستار خواست برات واکسن بزنه هیچ کدوم از ما دوتا دلمون نمی اومد که پاهات رو بگیریم ولی بلاخره بابایی از خود گذشتگی کرد و تو رو بغل کرد موقع واکسن از درد...
24 بهمن 1394