برای دخترم باران

بدون عنوان

عسلکم توی چهار ماهگی تازه یاد گرفتی که غلت بزنی؛ با بابایی خیلی جوری و بلند بلند براش می خندی؛ می تونی یه چند دقیقه ای خودت رو سر گرم کنی؟ با همه خیلی مهربونی واسشون لبخند می زنی؛ هر دو ساعت میخوابی و باید تو خواب بهت شیر بدم وگرنه تو بیداری اصلا شیر نمی خوری؛ شیر خوردنت نیم ساعت طول میکشه منم تو ای فاصله تو تلگرام به دوستام سر میزنم یا مطالب جدید در مورد نی نی ها میخونم؛ بزرگترین استرسم تو این ماه غلت زدنت تو خواب شبه؛ شبها ساعت 12 می خوابی تا 8 صبح دوبار هم بینش بیدار میشی؛ البته اگه گرمت بشه صدبار بیشتر بیدار می شی؛ غذای سرلاک رو برات شروع کردم که بخاطر شیرین بودنش دوس نداشتی( قربون دخترم بشم که از الان عاقله و می دونه چی براش خوب نیست😜...
6 خرداد 1395

بدون عنوان

برای ویزیت 4 ماهگی بردمت پیش خانوم دکتر؛ و چون از اول سه ماهگی دیگه تو بیداری شیر نمی خوردی و فقط تو خواب خیلی نگران بودم مادر جون هم اصرار داشت که احتمالا ته زبون نی نی برفک زده و نمی تونه تو بیداری شیر بخوره؛ منم از خانم دکتر خواهش کردم دهن شمارو معاینه کنه همین که ابسلانگ رو گذاشت روی زبون دخترم کلی استفراغ کردی جوری که خانم دکتر هم ترسید و گفت همیشه اینقدر بالا میاره؟؟!!!!  بعدش هم گفتن که دخملی ریفلاکس داره و باید امپرازول بخوره و غذای کمکی براش شروع بشه؛ منم با حال خراب رفتم بیمارستان محل کار بابا؛ خیلی ناراحت بودم چون خودم همیشه معده درد داشتم و می دونم چقدر بده  و دلم نمی خواست تو هم از الان قرص بخوری یه کم با بابایی حرف ...
22 ارديبهشت 1395