برای دخترم باران

بدون عنوان

1394/11/24 18:27
69 بازدید
اشتراک گذاری

آه دختر نازم؛ کوچولوی عزیزم

امروز دوماهه شدی عسلم؛ بی نهایت خوشحالم؛ اما استرسی از یک هفته قبل دلم رو آشوب کرده بود؛ واکسن دوماهگی؛ بخاطر همین امروز صبح زود بیدار شدیم بابایی هم مرخصی گرفته؛ به فندق کوچولو شیر دادم یه عالمه با بابایی خندیدی و بازی کردی لباس تنت کردم و قطره استامینوفن دادم( مامان از چند روز قبل همش تو اینترنت و پرس و جو از دوست و آشنا واسه اینکه یه کاری کنم تا درد کمتری داشته باشی عزیزم) و راه افتادیم سمت مرکز بهداشت خانم گل تو راه خوابت برد بی خبر از همه جا... وقتی خانم پرستار خواست برات واکسن بزنه هیچ کدوم از ما دوتا دلمون نمی اومد که پاهات رو بگیریم ولی بلاخره بابایی از خود گذشتگی کرد و تو رو بغل کرد موقع واکسن از درد چنان جیغ بلندی زدی که تو این دوماه زندگیت سابقه نداشت و ما اصلا باورمون نمیشد که تو بتونی این طوری گریه کنی هر دومون ترسیده بودیم اشکهای منم سرازیر و بابا سعی می کرد هر دومون رو آروم کنه؛ تا ظهر خوابیدی و وقتی اثر دارو تموم شد دوباره درد داشتی و همون جور جیغ میزدی و منم نمی تونستم آرومت کنم و داشتم گریه میکردم وبابایی آرومت میکرد دوباره قطره دادیم و بلاخره خوابیدی ...

روزای دیگه زود زود دلم برات تنگ میشد و دلم میخواست بیدار شی تا باهم بازی کنیم ولی امروز همش دعا میکنم بخوابی تا کمتر درد داشته باشی؛ هر چند که تو خواب هم داشتی ناله میکردی...                      

پسندها (1)

نظرات (0)