برای دخترم باران

شش ماهگی

1395/4/11 1:29
132 بازدید
اشتراک گذاری

توی شش ماهگی دختر کوچولوی نازم از همیشه خوشگل تر و ملوس تر شدی شیرین می خندی؛ دلبرانه اخم می کنی؛ برای مامان به زبون خودت داستان میگی که وای دلم برات ضعف میره این وقتا... همچنان فقط غلت می زنی؛ تشک بازی رو خیلی دوست داری و با عروسکا و اسباب بازی هات میونه بهتری پیدا کردی عاشق نخ های آویزون هستی مثل ریشه های شال مامان یا موهام... توی ماشین اصلا نمی خوابی! از تاریکی خیییییلی بدت میاد همش باید دور و برت روشن باشه تا همه جا رو ببینی؛ کلا خیلی شیطون شدی عزیز دلم

آخر ماه شش یعنی یه هفته مونده به موعد واکسن شش ماهگی یه سرماخوردگی بسیار بدی از بابا گرفتی واااااااای واااااای چه روزهای بدی بود دختر شاد و شلوغ من بی حال وسط تخت می خوابید و حتی نای گریه نداشت بینی اش میگرفت و نمی تونست شیر بخوره روزی دو سه دعده بیشتر نمی تونستی شیر بخوری همونم بعدش که سرفه می کردی بالا می آوردی روزای بدی بود با دیدنت منم آب میشدم بابایی هم وضعش از تو بدتر بود با وجودی که خودمم سرما خورده بودم ولی حس مادری بهم اینقدر قدرت داده بود که اصلا متوجه مریضی خودم نبودم و هر شب بالاسرت بیدار بودم چون تو خواب بینی ات می گرفت ونمی تونستی نفس بکشی یا اینکه می ترسیدم سرفه کنی و بالا بیاری خلاصه روزهای بری گذشت دخترم 200 گرم کم کرده بودی و من هر وقت به صورتت نگا می کردم و می دیدم که گود افتاده جیگرم آتیش می گرفت...

بلاخره بعد 10 روز بهتر شدی و علایم سرما خوردگی بجز سرفه کامل از بین رفت و نوبت واکسن شد وای وای از این واکسنها دوباره سه روز تب و بی اشتهایی و درد و گریه دختری و حال نزار من ... و این طوری بود که دخترم وارد خان هفتم شد یعنی شروع تغذیه تکمیلی در ماه هفتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)