برای دخترم باران

۸ و ۹ و ۱۰ ماهگی

1395/7/30 0:57
130 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه ببخش دخترکم که دیر اومدم این سه ماه یعنی تابستون که اصلا نفهمیدم چطور گذشت خیلی شیرین و البته گاهی هم تلخ؛ شیرینی هاش اومدن مهمون عزیزی مثل خاله آرزو و پسر گلش آقا ماهان و عمو عمران عزیز؛ مسافرتمون به لار و بعدش عروسی شهین دختر خاله بابا و مسافرتمون به اصفهان با کیارش کوچولو و مامان باباش؛ و تلخی هاش هم عمل آپاندیس من که البته تو بیشتر از من اذیت شدی دخمل نازم و مث همیشه خیلی خیلی صبور و مهربون بودی و فقط خودت آب شدی دخترک کوچولوی من....

از خودت تو این مدت برات بگم عسلم که هر روز شیرین تر و تر تر  شدی مث یه گلوله نمک...

هشت ماه و ده روزت بود که اولین مرواریدت سر زد عزیزم یعنی سوم مرداد که اون موقع خونه مادر جون لار بودیم و یه جشن گرفتیم و البته دایی حمید مث همیشه شرمندمون کرد و یه دستبند خوشکل واست هدیه گرفت عزیزم بعد از اون به فاصله یک ماه دوتا دندون بالایی هم سر زد و بعدش یکی از پایین و بعدی هم پایین سمت راست تو این مدت خیلی درد داشتی خواب شبت ریخته بود بهم بی قرار بودی و اصلا اشتها نداشتی و بجز فرنی و حریره بادوم و گاهی تخم مرغ و ظهرهم یه سوپ آبکه لب به هیچی نمی زدی و دهنت رو محکم می بستی؛ سرت همش داغ بود و خیلی وقتا با گریه از خواب بیدار میشدی و حسابی مارو می ترسوندی طوری که من همش فکر می کردم شاید تو خواب چیزی نیشت زده و تندی کل بدنت رو وارسی می کردم و می دیدم نه خبری نیست؛

کلا چشما و صورت وبینی ات هم خیلی خارش داشت که گفتن بخاطر دندونته که البته بعد اینکه دندونات سر زدن بهتر شد؛ تو این سه ماه فقط ۳۰۰ گرم اضاف کردی که خیلی خیلی کمه هر کاری از دستم بر می اومد انجام دادم ولی خب...

توی ۹ ماهگی می تونستی کامل بشینی و سینه خیز بری خیلی بامزه میری خیلی جست و خیز نداری و کلا بغل شدن و دور و بر خونه گشت زدن و ترجیح میدی به اینکه خودت بری کشف کنی😅

کمد عروسکات رو خیلی دوست داری و دلت می خواد بغلت کنم و جلوش وایسم تا یکی یکی از همشون احوالپرسی کنی اگه فقط چندتاشون رو بیارم پایین تا بازی کنی راضی نمی شی از توی راهرو که رد میشیم با دست و سر به اتاقت اشاره می کنی و به زور منو میبری اون سمت 😂

با خاله مهرانگیز خیلی جوری حسابی؛

هنوز راه نمی تونی بری ؛ خیلی بامزه از حالت نشسته به خوابیده میری یعنی عین ژیمناست های المپیک ریو پاهات رو کامل باز می کنی از پاهات واسه گرفتن اسباب بازی هات استفاده می کنی غش غش می خندی مخصوصا اگه یه بچه سه چهار ساله رو در حال دویدن و توپ بازی ببینی فدای خنده هات بشم شیرین عسلم از بس که دلبری می کنی با این خنده هات...

هر روز صبح و عصر مادر جون زنگ میزنه و منم میزارم رو اسپیکر و دخترم هم بلند بلند واسه مادر جون تعریف می کنه چیکارا کرده و ماهم غش و ضعف😘😘😘😘😘😘

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)